مترجمها: یاسر کازرونی، مریم معصومیراد
معلوم شد که این کارها هم از نظر اندازه و هم از نظر ماهیت بسیار متنوع هستند؛ نیازمندیهای جدید، کارهای پشتیبانیِ کوچک، نگهداری سیستمها و کارهایی که برای جبران لطف واحدهای دیگر انجام میشود، نمونههایی از این کارها هستند. خیلی وقتها هم مدیران ارشد کارها را در راهروهای شرکت به اعضای تیم محول میکنند.
آدام گفت: «نپذیرفتن این کارها خیلی سخته. نه میدونیم چهطوری اونها رو اولویتبندی کنیم نه میدونیم کدوم یکی رو اجازه داریم انجام ندیم. ولی فکر میکنم بهتره اونها رو با شما در میان بذاریم.»
بِث گفت: «به نظرم با این کار، تیکتهای (Tickets) جیرا دارای اشکالاند و دیگه فایدهای ندارند».
«اگر افراد روی چیزهایی کار میکنند که توی جیرا نیست، پس دیگه نمیتونیم به جیرا اعتماد کنیم.»
یوآخیم گفت: «پیشنهادی برای رفع این مشکل دارید؟» بث گفت: «خب! فکر میکنم اگه مطمئن باشیم که همهی کارها توی جیرا ثبت شده، خود ابزار امکان مرتبسازی داره، درسته؟» و بعد ادامه داد «درنتیجه همهی کارها یکجا هستند و به آسانی میتونیم اونها را با افرادی که پیش ما نیستند، به اشتراک بزاریم.»
یوآخیم گفت: «حق با شماست. اما یک ابزار الکترونیکی هیچ ضعفی نداره؟»
اریک با عجله گفت: «نه جایی که من باشم.»
بث گفت: «آها…، اکثر کارها توی جیرا گم میشه. در خیلی از موارد کار ما دوبرابر میشه. چون باید کلی وقت بذاریم تا کارها را توی جیرا پیدا کنیم.»
یوآخیم پرسید: «چهطوری میتونیم جستجو و پیدا کردن اقلام رو سادهتر کنیم؟»
بث گفت: «خب! بهنظرم باید کاری کنیم که همیشه جلوی چشم ما باشند. مثلاً روی دیوار بنویسیم.»
مارکوس که دیگر نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد، گفت: «کارها رو روی دیوار بچسبانید! عنوان هر کاری که مشغول انجامش هستید رو روی برگهای بنویسید و روی دیوار بچسبونید. بعداً از تغییرات بزرگی که این کار کوچک در کارتان ایجاد میکنه تعجب میکنید.» مارکوس به تجربه فهمیده بود که این کار برای خیلی از سازمانها که توسعهی چابک را تازه شروع کردهاند رخداد بزرگ و مهمی است.
مارکوس برای اینکه تیم، نتایج این کار را عملاً ببیند، پیشنهاد کرد که اعضای تیم هر یک از کارهای فعلی خود را روی برگهای بنویسند و روی تابلو بچسبانند.
بعد از یکی دو دقیقه یوآخیم پرسید: «تموم شد؟ لطفاً اونها رو روی تابلو بچسبونید.»
به شش برگهی قبلی که از روی جیرا نوشته شده بودند، هشت برگهی جدید اضافه شد.
فرانک بعد از دیدن تابلو با صدای بلندگفت: «خدای من! نمیتونم باور کنم! این واقعیت داره؟»
گزیده:
ندارد
یادگیری کانبان (۴) | سُماموس
۲۶ آبان ۱۳۹۵ در ۲۱:۵۹[…] نوشته بعدی نوشته قبلی […]