یادگیری کانبان (۱۳)

  • یوسف مهرداد

مترجمها: یاسر کازرونی، مریم معصومی‌راد

پاس دادن سکه‌ها (ادامه)

مارکوس معرفی این تمرین را تمام کرد و گفت: ”قراره این تمرین رو سه بار انجام بدیم. دفعه اول، هر کارگر همه‌ی ۲۰ سکه رو به هوا پرتاب می‌کنه و بعدش اون‌ها رو به کارگر بعدی روی خط می‌ده. حواس‌تون به منه؟“

یوآخیم برای بار آخر راهنمایی کرد: ”آماده­‌اید؟ تایمر‌ها زمان کار مفید کارگرتون رو ثبت می‌کنن. آماده­، به صف، حرکت!“

هنگامی‌­که آدام دیوانه‌­وار شروع به هوا پرتاب کردن سکه‌­ها کرد، سکوت شدیدی حاکم بود. او سکه‌­ها را به بث داد و به سمت «مدیرش» فرانک که پشتش ایستاده ­بود برگشت و گفت: ”انجام شد. ساعت رو قطع کن!“

بث کار را با سرعت یکسانی ادامه داد و سکه­‌ها را به سزار داد. زمانی­که نوبت سزار بود، حتی نفس هم نمی‌­کشید؛ پس از این­که سکه­‌ها را در آخرین مرحله به دافنه داد نفس عمیقی کشید. دافنه سعی می‌کرد دو سکه را با هم و هر کدام را با یک دست به هوا پرتاب کند ولی نتیجه پیشرفت کندتر بود. بقیه اعتراض کردند. ”عجله کن دافنه- ما رو مأیوس نکن!“

نهایتاً دافنه کارش را انجام داد و سکه‌­ها را به یوآخیم داد؛ او هم تایمرش را خاموش کرد. مارکوس روی فیلیپ‌چارتی جدول کوچکی کشید و نتایج را نوشت.

1212

یوآخیم پیش هر یک از «مدیران» رفت و زمان هر یک از کارگران را از مدیرش پرسید. بعد از اضافه‌کردن مجموع به جدول، به سمت گروه برگشت: ”همون­طور که دافنه پیش­بینی کرده ­بود، اولین و آخرین سکه هم‌زمان رسیدن.“

مارکوس توضیح داد: ”حالا بیایید با دسته‌های پنج­‌تایی سکه امتحان کنید. یعنی قبل از این‌که سکه‌های دسته‌ی پنج‌تایی بعدی رو به هوا پرتاب کنید پنج‌تا از سکه­‌ها رو به هوا پرتاب ‌‌کنید و سکه‌ها رو به کارگر بعدی بدید و به همین ترتیب ادامه بدید. متوجه شدید؟“

کارگرها سرشان را به نشانه تأیید تکان دادند و روی سکه­‌ها تمرکز کردند.

مارکوس ادامه داد: ”و مدیران از «کل» زمانی که کارگرشون صرف پرتاب کردن سکه‌ها به هوا می‌کنه، مطمئن بِشن. با پرتاب کردن اولین سکه زمان شروع می‌شه، و با تحویل آخرین سکه به کارگر بعدی، زمان توموم می‌شه.

یوآخیم حرف مارکوس را قطع کرد و گفت: ”زمان منتظر کسی نمی‌­مونه. آماده، به صف، حرکت!“

این دفعه سر و صدای سکه­‌ها بیش‌تر شد اما بازهم تمامی اعضای گروه به شدت متمرکز و ساکت بودند. زمانی­که آدام آخرین سکه­اش را به هوا پرتاپ کرد، بقیه اعضای تیم را تشویق می‌کرد: ”سزار، یالا، عجله کن! همه‌ی زورِتو بزن!“

خیلی طول نکشید که تکرار تمرین با پنج­-سکه به پایان رسید و نتایج به تابلواضافه شد.

1213

سزار وقتی اعداد را دید با صدای بلند فریاد زد: ”چی؟ به نظر درست نمیاد.“ اول به مارکوس و بعد به یوآخیم نگاه کرد و پرسید: ” شما مطمئنید که این زمانها درستن؟“

مارکوس گفت: ”بهت اطمینان میدم که درسته. بیایید بعد از تکرار بعدی، در این مورد بیش‌تر بحث ‌کنیم. این دفعه این کار رو در هر لحظه با یه سکه انجام می‌دیم. سکه را به هوا پرتاب می‌کنیم و به نفر بعدی می‌دید. کارگرها متوجه شدید؟“

و ادامه داد: ”مثل قبل هر مدیر «کل» زمانی‌که کارگر مشغول به کار بوده رو اندازه می‌گیره. آماده، به صف، حرکت!“

به جز صدای ممتد سکه‌هایی که روی میز جابه جا می‌­شدند همه جا ساکت بود. کار بعد از مدت کوتاهی انجام شد. یوآخیم زمان­های هر کارگر را جمع کرد و آنها را به فلیپ‌چارت اضافه کرد.

12341

فرانک شک داشت و تقریباً مثل اینکه سرِش کلاه رفته است گفت: ”نمی‌تونم باور کنم!“

بقیه هم به نظر شگفت‌­زده می‌­آمدند: ”چه­‌طور می‌تونه همچین چیزی درست باشه؟

یوآخیم گفت: ”درسته، بسیار خب. بیایید در مورد اونچه که می‌تونیم از اون یاد بگیریم، بحث کنیم.“

بخش قبلی

بخش بعدی

https://bibalan.com/?p=1459
یوسف مهرداد

یوسف مهرداد


کانال تلگرام

نظرات (2)

wave
  • یادگیری کانبان (۱۲) | سُماموس

    ۲۵ آذر ۱۳۹۵ در ۱۹:۵۱

    […] بخش بعدی […]

    پاسخ
  • یادگیری کانبان (۱۴) | سُماموس

    ۵ دی ۱۳۹۵ در ۲۲:۴۶

    […] بخش قبلی […]

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید