مترجمها: یاسر کازرونی، مریم معصومیراد
پاس دادن سکهها (ادامه)
مارکوس معرفی این تمرین را تمام کرد و گفت: ”قراره این تمرین رو سه بار انجام بدیم. دفعه اول، هر کارگر همهی ۲۰ سکه رو به هوا پرتاب میکنه و بعدش اونها رو به کارگر بعدی روی خط میده. حواستون به منه؟“
یوآخیم برای بار آخر راهنمایی کرد: ”آمادهاید؟ تایمرها زمان کار مفید کارگرتون رو ثبت میکنن. آماده، به صف، حرکت!“
هنگامیکه آدام دیوانهوار شروع به هوا پرتاب کردن سکهها کرد، سکوت شدیدی حاکم بود. او سکهها را به بث داد و به سمت «مدیرش» فرانک که پشتش ایستاده بود برگشت و گفت: ”انجام شد. ساعت رو قطع کن!“
بث کار را با سرعت یکسانی ادامه داد و سکهها را به سزار داد. زمانیکه نوبت سزار بود، حتی نفس هم نمیکشید؛ پس از اینکه سکهها را در آخرین مرحله به دافنه داد نفس عمیقی کشید. دافنه سعی میکرد دو سکه را با هم و هر کدام را با یک دست به هوا پرتاب کند ولی نتیجه پیشرفت کندتر بود. بقیه اعتراض کردند. ”عجله کن دافنه- ما رو مأیوس نکن!“
نهایتاً دافنه کارش را انجام داد و سکهها را به یوآخیم داد؛ او هم تایمرش را خاموش کرد. مارکوس روی فیلیپچارتی جدول کوچکی کشید و نتایج را نوشت.
یوآخیم پیش هر یک از «مدیران» رفت و زمان هر یک از کارگران را از مدیرش پرسید. بعد از اضافهکردن مجموع به جدول، به سمت گروه برگشت: ”همونطور که دافنه پیشبینی کرده بود، اولین و آخرین سکه همزمان رسیدن.“
مارکوس توضیح داد: ”حالا بیایید با دستههای پنجتایی سکه امتحان کنید. یعنی قبل از اینکه سکههای دستهی پنجتایی بعدی رو به هوا پرتاب کنید پنجتا از سکهها رو به هوا پرتاب کنید و سکهها رو به کارگر بعدی بدید و به همین ترتیب ادامه بدید. متوجه شدید؟“
کارگرها سرشان را به نشانه تأیید تکان دادند و روی سکهها تمرکز کردند.
مارکوس ادامه داد: ”و مدیران از «کل» زمانی که کارگرشون صرف پرتاب کردن سکهها به هوا میکنه، مطمئن بِشن. با پرتاب کردن اولین سکه زمان شروع میشه، و با تحویل آخرین سکه به کارگر بعدی، زمان توموم میشه.“
یوآخیم حرف مارکوس را قطع کرد و گفت: ”زمان منتظر کسی نمیمونه. آماده، به صف، حرکت!“
این دفعه سر و صدای سکهها بیشتر شد اما بازهم تمامی اعضای گروه به شدت متمرکز و ساکت بودند. زمانیکه آدام آخرین سکهاش را به هوا پرتاپ کرد، بقیه اعضای تیم را تشویق میکرد: ”سزار، یالا، عجله کن! همهی زورِتو بزن!“
خیلی طول نکشید که تکرار تمرین با پنج-سکه به پایان رسید و نتایج به تابلواضافه شد.
سزار وقتی اعداد را دید با صدای بلند فریاد زد: ”چی؟ به نظر درست نمیاد.“ اول به مارکوس و بعد به یوآخیم نگاه کرد و پرسید: ” شما مطمئنید که این زمانها درستن؟“
مارکوس گفت: ”بهت اطمینان میدم که درسته. بیایید بعد از تکرار بعدی، در این مورد بیشتر بحث کنیم. این دفعه این کار رو در هر لحظه با یه سکه انجام میدیم. سکه را به هوا پرتاب میکنیم و به نفر بعدی میدید. کارگرها متوجه شدید؟“
و ادامه داد: ”مثل قبل هر مدیر «کل» زمانیکه کارگر مشغول به کار بوده رو اندازه میگیره. آماده، به صف، حرکت!“
به جز صدای ممتد سکههایی که روی میز جابه جا میشدند همه جا ساکت بود. کار بعد از مدت کوتاهی انجام شد. یوآخیم زمانهای هر کارگر را جمع کرد و آنها را به فلیپچارت اضافه کرد.
فرانک شک داشت و تقریباً مثل اینکه سرِش کلاه رفته است گفت: ”نمیتونم باور کنم!“
بقیه هم به نظر شگفتزده میآمدند: ”چهطور میتونه همچین چیزی درست باشه؟“
یوآخیم گفت: ”درسته، بسیار خب. بیایید در مورد اونچه که میتونیم از اون یاد بگیریم، بحث کنیم.“
یادگیری کانبان (۱۲) | سُماموس
۲۵ آذر ۱۳۹۵ در ۱۹:۵۱[…] بخش بعدی […]
یادگیری کانبان (۱۴) | سُماموس
۵ دی ۱۳۹۵ در ۲۲:۴۶[…] بخش قبلی […]