مقدمه:
چند وقت پیش، جایی بودم. صحبت از این بود که فلان شرکت نیروهایش را شب عیدی تعدیل کرده است و به آنها گفته است که قرارداد آنها با شرکت بعد از عید تمدید نخواهد شد.
خاطرهای به یادم آمد که چندسالی است دوست دارم در وبلاگ بنویسم ولی به دلایلی از نوشتن آن خودداری کرده بودم. اما این بار میخواهم آن را بنویسم.
خاطره:
پایان سال بود و قرار بود در مورد ادامهی همکاری با شرکت گفتگو کنیم. مدیرم، خانم مهندس جوانی بود. مذاکرات را باید با قائممقام شرکت انجام میدادیم.
یکی دو جلسهای به همراه خانم مدیر در دفتر قائممقام حاضر شدیم. بعد که نتیجهی مذاکرات را خانم مدیر جویا شدم گفتند باشد بعد از عید صحبت خواهیم کرد.
طبق معمول، همگی به تعطیلات رفتیم و برگشتیم.
یکی دو روز که از شروع کار گذشت، یک روز خانم مدیر مرا صدا کرد و گفت:
متاسفانه نتوانستم با قائممقام شرکت در مورد مبلغ حقوق پرداختی به شما و در نتیجه، ادامه همکاری به توافق برسم. شرکت قوانین و محدودیتهای خاص خودش دارد و مبلغ پرداختی به شما برای مدیران ارشد که تخصص آنها نرمافزار نیست، توجیهپذیر نیست.
طبق روال شرکت من باید پایان سال گذشته این موضوع را به شما اطلاع میدادم، اما به دلیل در پیش بودن سال نو نخواستم گفتن این موضوع، شیرینی و شادی تعطیلات سال نو را از شما و خانوادهتان بگیرد.
در نتیجه با قائممقام شرکت توافق کردم که بعد از تعطیلات، این موضوع را به شما اطلاع بدهم. شما تا زمانی که کار جدیدی پیدا نکردهاید میتوانید در شرکت حضور داشته باشید.
جمعبندی:
بعد از سالها، هر وقت به این موضوع فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که این رفتار خانم مدیر جوان ما فقط یک علت داشت:ایشان «بزرگزاده» بود.
حالا بعد از سالهای طولانی که از آن زمان میگذرد، وقتی دوستان مدیرم صحبت از تعدیل و ترک همکاری نیروی انسانی صحبت میکنند، این خاطره را برایشان تعریف میکنم و به آنها گوشزد میکنم که از این خانم مدیر «بزرگزاده» درس بگیرید.
آخرین سخن:
برای این خانم مدیر بزرگوار و بزرگمنش، آرزوی تندرستی و بهروزی دارم.
کامران عبدی
۲۶ آبان ۱۳۹۴ در ۰۸:۱۴ممنون از خاطره شما.
چندین سال قبل در یک شرکت بودم که مدیرعامل آن شرکت به راحتی نیرو استخدام می کرد و راحت تر اخراج می کرد. یکروز صبح یکی از همکارانم که روز تولدش بود خوشحال و خندان آمد سرکار و کارش را شروع کرد. منشی مدیر عامل وی را به دفتر مدیرعامل فراخواند دقایقی بعد این همکار ما که خانم هم بود با چشمی گریان از دفتر مدیرعامل خارج شد. عذرش را خواسته بودند در روز تولدش، چقدر دلم برایش سوخت.
حسین جاهدی
۶ دی ۱۳۹۴ در ۱۰:۴۸تاثیر پروانه ای!
گاهی یک حرکت کوچک از ما خاطرهای بزرگ برای اطرافیان می سازد