یادگیری کانبان (۱)

  • یوسف مهرداد

مترجمان: یاسر کازرونی، مریم معصومی‌راد

پیشگفتار

بخشهایی از کتاب Kanban in Action نوشته مارکوس هامربرگ و یوآخیم ساندن به فارسی برگردانده شده است؛ قسمتهایی از آن به مرور در اینجا منتشر خواهد گردید.

بخش اول

بخش اول کتاب به معرفی کاربردی کانبان می‌پردازد. هدف بخش اول این است که شما بتوانید اجرای کانبان را شروع کنید و در کنار آن، درک اولیه‌ای از اصول حاکم بر کانبان پیدا کنید و با بعضی از موضوعات پیشرفته‌ی آن نیز آشنا شوید تا اشتیاق‌تان ­برای ادامه‌ی این مسیر بیشتر شود.

با یک داستان کوتاه شروع می‌کنیم که داستانِ آشنایی یک تیم توسعه‌­ی نرم‌­افزاری با کانبان و استفاده از آن را روایت می­کند. اگر رویکرد داستانی را دوست ندارید، می­‌توانید از این فصل بگذرید و مستقیماً به سراغ فصل بعد بروید؛ نگران نباشید، بخش عمده‌ای از مطالب فصل یک با جزئیات بیش­تری در فصل‌های بعد بررسی می‌شوند.

گروه کانبانِروس[۱] کار خود را شروع می­‌کند

مارکوس[۲] و یوآخیم[۳] در حال سخنرانی در یک گردهمایی‌اند که موضوع آن، «معرفی کاربردی کانبان» است. سخنرانی در حال اتمام است. بیایید به آن­ها ملحق شویم.

k1

«جمع‌بندی: کانبان رویکردی برای توسعه­ی نرم­افزاره که مبتنی بر اصول نابه[۴]. خیلی از شرکت‌های دنیا به سرعت کانبان رو انتخاب کردند. شما هم می­تونید کانبان رو انتخاب کنید! از فردا شروع کنید، باید شروع کردن رو متوقف کنید و تمام کردن رو شروع کنید.». یوآخیم سخنرانی را با این جمله تمام کرد: «معرفی کوتاه و کاربردی ما درباره‌ی کانبان تمام شد. ولی گفته‌های قبلی ما رو فراموش نکنید؛ شما می­‌تونید از فردا شروع کنید. شروعش سخت نیست. اجراش می‌تونه اثرات شگفت‌­انگیزی روی بهره­وری شما داشته­ باشه.»

مارکوس در حالی‌که تلاش می‌­کرد سخنانش را تمام کند تا برای یک بار هم که شده ارائه‌اش را سروقت تمام کند، گفت: «از همه­‌ی شما که تشریف آوردید متشکرم! اگه سوالی داشتید ما برای چند دقیقه‌ای همین دور و برا هستیم.»

k2

یوآخیم مشغول پاک کردن تابلو و جمع کردن یادداشت­ها از روی دیوار شد؛ مارکوس درحالی­‌که به سمت درب خروج می‌رفت، به تعدادی از پرسش‌های کوتاه، پاسخ داد و به بعضی از افراد هم گفت که برای پیدا کردن پاسخ پرسش‌های خود، اسلایدها را دانلود کنند. هنوز چند قدم بیشتر نرفته بود که وسط راه، ناگهان خانمی جلوی او را گرفت.

زن مانند کسی که کلاه سرش رفته با ناامیدی نگاهی ‌کرد و گفت: «اینجا چه خبره؟ چرا دارید می‌­رید؟ به من نگید که سخنرانی رو کلاً از دست دادیم؟»

مارکوس پاسخ داد: «چی رو از دست دادید؟ سخنرانی رو؟ بله، سخنرانی همین الآن تموم شد، ولی می‌­تونید فیلمش رو آنلاین ببینید.»

زن شروع کرد به گریه: «اوه نه!». با سرش به مردی که گروهی را به داخل اتاق راهنمایی می­کرد اشاره کرد و گفت: «ما فقط برای این سخنرانی اینجا اومدیم! اون رو ببین! شبیه کسی‌ یه که فقط چند دقیقه‌ی ابتدایی یک سخنرانی رو از دست داده.»

k3

مارکوس در­حالی­که سعی می­کرد مشکل را حل کند گفت: «خب، اگه دوست دارید در سخنرانی حضور داشته باشین، احتمالاً توی پاییز سخنرانی دیگه‌ای داریم.»

زن با چهره‌ای واقعاً غمگین گفت: «این حرفها مشکل ما رو حل نمی­کنه؛ ما می‌­خواستیم فوراً کار رو شروع کنیم! همه‌ی تیم هم اینجان؛ حتی بچه‌های کسب­‌وکار هم به توصیه‌­ی من، برای این دوره‌ی آموزشی همراه ما اومدند. راستی! سلام، من دافنه[۵] هستم.»

یوآخیم به آنها ملحق شد، خودش را به دافنه معرفی کرد و بعد پیشنهاد داد: «خب؛ اگر عجله دارید، چرا من یا مارکوس رو برای گرفتن مشاوره، یک روز به شرکت‌تون دعوت نمی‌کنید؟»

مرد محترمی که خودش را به دافنه رسانده بود گفت: «خب، ما می­‌تونیم این کار رو بکنیم اما در حال حاضر، شکایت­‌های زیادی هم از طرف تیم و هم افرادی که با ما کار می‌­کنند وجود داره. می­‌خواستیم کاری برای حل آنها انجام بدیم و امیدوار بودیم که امروز چیزی یاد بگیریم که توی این کار به ما کمک کنه».

یوآخیم پرسید: «منظور شما چه نوع مشکلاتیه؟»

مرد خیلی صریح و رک گفت: «تیم حس می­‌کنه در باتلاقی از کارها گیر کرده و افرادی هم که در انتظارند تا کارها رو تحویل بگیرند، فکر می­کنند این کارها حالا حالاها تمام نمیشه و تا ابد طول می‌کشه».

دافنه وسط حرفهای او پرید و گفت: «با وجودی که کارهای زیادی برای انجام داریم، درباره‌ی اینکه کدام پروژه­ مهم‌تره و اول باید شروع بشه بحث­‌های طولانی داریم. با همه‌ی این کارها، باز هم در انتخاب پروژه­ی درست­ اشتباه می­کنیم».

مرد گفت: «و … خب، مشکلات که زیاده ولی نمی­خواهیم وقت شما رو بگیریم.» و در حالی که منتظر پاسخ بود پرسید: «داشتید می­‌رفتید؟ آره؟»

مارکوس خیلی‌ سریع جواب داد: «بله! مگر این­که شما پیشنهاد بهتری داشته باشید». و گفتن این جمله، شروع یک چالش جذاب بود.

رییس محترم گفت: «این کاری است که ما می‌خواهیم انجام بدیم! همین الآن و همین جا شما دو نفر را به عنوان مشاور استخدام می‌کنم. روی اسلایدی که روی پرده است نوشته «از فردا شروع کنید». به شما فرصت می­دم که نشان بدید به حرف­هایی که می­زنید اعتقاد دارید؛ دو صد گفته چون نیم کردار نیست. چقدر می­تونید وقت بذارید؟» سپس سکوت کرد و به چشم‌های مارکوس و یوآخیم خیره شد.

یوآخیم به ساعتش نگاه کرد و گفت: « هنوز دو ساعت تا زمان حرکت ما مونده.»

رییس دستش را دراز کرد و گفت: «خب! اگه این طوره: کانبان را در دو ساعت راه می‌اندازیم».

یوآخیم به مارکوس نگاه ­کرد و گفت: «نمی­‌تونیم همه‌ی مسأله‌ها را حل کنیم، فقط می‌­تونیم شما را توی مسیر درست قرار بدیم». آنها به یکدیگر نگاه کردند و سرشان را به نشانه‌ی تأیید تکان دادند و گفتند: «خب! دو ساعت وقت داریم. چالش پیشنهادی شما پذیرفته شد!»

بخش بعدی

[۱]Kanbaneros

[۲] Marcus

[۳]Joakim

[۴] Lean

[۵] Daphne

گزیده:

“Those who cannot change their minds cannot change anything.” George Bernard Shaw

https://bibalan.com/?p=1082
یوسف مهرداد

یوسف مهرداد


کانال تلگرام

نظرات (1)

wave
  • یادگیری کانبان (۲) | سُماموس

    ۲۶ آبان ۱۳۹۵ در ۲۱:۵۵

    […] نوشته بعدی نوشته قبلی […]

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید