مترجمها: یاسر کازرونی، مریم معصومیراد
۲-۱-تابلو
«چهطوری توی تیم میفهمید که روی چی دارید کار میکنید و چهطوری کارها توی تیم به گردش در میان؟ گردشکار (Workflow) شما چهطوریه؟». یوآخیم به سمت تابلو رفت و یک ماژیک برداشت.
سپس پرسید: «در حال حاضر بکلاگها (Backlog) رو کجا نگه میدارید؟ فکر کنم یه فهرستی از کارها باید داشته باشید.»
بِث خیلی سریع گفت: «البته که داریم.» یوآخیم و مارکوس حس کردند که این سوال به بِث برخورده و او احساس میکند به وی توهین شده است. «من همیشه کنترل میکنم که همهی نیازمندیها در جیرا (JIRA) ثبت و طبقهبندی بشن. جیرا سیستم «ردگیری موضوعات» (Issue tracking) در پروژه ماست».
فرانک که احساس میکرد سیستم ردگیری در وضعیت خوبی قرار دارد، گفت: «بله درسته. من هر وقت که فرصت کنم به جیرا سر میزنم و سعی میکنم ترتیب اقلام را با توجه به اولویتها بهروز کنم».
سزار هم گفت: «با جیرا به راحتی میشه دید که روی هر قلم چه کسی کار میکنه و کار هر قلم هم چقدر پیشرفت داشته».
مارکوس به لپتاپ دافنه اشاره کرد و پرسید: «الان میتونیم به سیستم جیرای شما دسترسی داشته باشیم؟»
دافنه پاسخ داد «بله البته!» و با یک حرکت لپتاپش را باز کرد.
یوآخیم پیشنهاد کرد: «خوبه! لطفاً روی کاغذ بنویسید که هر کدوم از شما الان مشغول چه کاریه».
او یک بسته برگهی یادداشت را با دست چپ خود خیلی سریع باز کرد؛ اعضای تیم از سرعت عمل او مات و مبهوت شدند (یا شاید هم او چنین تصوری کرد). سپس یوآخیم برگههای زرد را میان اعضای تیم پخش کرد و گفت: «هر قلم رو روی یک برگهی جدا، به صورت کوتاه و مختصر بنویسید؛ همینکه بقیه از روی نوشتهی شما بفهمند به چه کاری اشاره میکنه کافیه.»
مارکوس گفت: «لطفاً خوانا بنویسید، با خودکار هم ننویسید، از ماژیک نوک تیزِ ضخیم استفاده کنید. وقتی کارِتون تموم شد، برگهها را روی تابلو بچسبونید». با این که مارکوس صدهار بار این دستورالعملها را گفته بود و هر بار هنگام گفتن آنها احساس ریاست میکرد، اما به تجربه یاد گرفته بود که همین بدخط نوشتن که موضوع ساده و پیشپا افتادهای است میتواند مشکلات زیادی را در درک و مشارکت افراد در اینگونه تکنیکها ایجاد کند.»
یوآخیم از اعضای تیم خواست تا کارها را بهترتیب اولویت و از بالا به پایین روی تابلو بچسبانند. اعضای تیم چند دقیقهای مشغول رفتوآمد به سمت لپتاپ بودند. خیلی زود شش برگه بهصورت ستونی روی تابلو چسبانده شد. وقتی رفتوآمدها تمام شد، یوآخیم رو به تیم کرد و پرسید: «با اینا موافقید؟ اینا کارهاییاند که الان دارید انجام میدید؟»
سزار، فرانک و بِث بلافاصله و همزمان پاسخ دادند: «بله». آدام و توسعهدهندهها یعنی دافنه و فرانک به زمین خیره شدند و چیزی نگفتند.
مارکوس گفت: «الان موضوع ما، درست یا نادرست بودن این کارها نیست. چیزی که الان اهمیت داره اینه که تصویر درستی از وضعیت فعلی به دست بیاریم. کاری جا نمونده؟»
بعد از چند ثانیه آدام شروع به اعتراف کرد: «راستش این تصویر، تصویر کاملی نیست. ما کارهای زیادی انجام میدیم که در جیرا ثبت نمیشه».
یوآخیم پرسید: «چه کارهایی؟ میتونی برامون مثال بزنی؟»
گزیده:
من تیم را مقدم بر هر چیزی میدانم و ابتدا به تیم فکر میکنم. این کار به من کمک میکند تا موفق بشوم، به تیمم هم کمک میکند تا موفق بشوند. لیبورن جیمز
یادگیری کانبان (۳) | سُماموس
۲۶ آبان ۱۳۹۵ در ۲۱:۵۸[…] تا کارمون کمی بیشتر تصویری[۸] بشه؛ همه موافق هستند؟» نوشته بعدی نوشته […]