هفته گذشته که دسترسی به اینترنت در ایران امکانپذیر نبود، یکی از بدترین روزهای زندگیام را تجربه کردم. بیخبری از خانواده، دوستان و وضعیت کشور بسیاری را به مرز جنون رسانده بود.
بی تو، دل و جان من سیر شد از جان و دل
جان و دل من تویی، ای دل و ای جان من
هر چند وقت یک بار، نگاهی به شبکههای اجتماعی میانداختم و ناامید و نگران از آنها خارج میشدم. اینترنت و شبکههای اجتماعی هم به یک سوهان روح تبدیل شده بودند. وارد هر شبکه اجتماعی که میشدم انگار گرد مرگ پاشیدهاند. از هیچ یک از عزیزان داخلی خبری نبود. انگار در روزهای سرد و گرفته زمستان رفتهای تا بچههای محل را ببینی، ولی هیچ کسی سر و کلهاش پیدا نمیشود، بعد از چند بار رفتن و ناامید برگشتن، دلشوره امانت را میگیرد که نکند اتفاق ناگواری افتاده باشد.
ز عشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
ز پیدایی خود پنهان بماندی
چنین پیدا چنین پنهان کجایی
هزاران درد دارم لیک بی تو
ندارد درد من درمان کجایی
با برگشت وضعیت اینترنت به حالت عادی، کمکم پیامهای دوستان هم سرازیر شد و چقدر احساس خوبی پیدا کردم که دستکم خبری از سلامتی آنها دریافت میکنم. برای همهی مردم سرزمینم در هر جای دنیا که هستند، بهترینها را آرزو میکنم.
ز دور چرخ خروش و ز بخت بد فریاد
ز عمر رفته فغان و ز روزگار دریغ
چه گویم از غم عهد جهان که تا که جهانست
بنای عهد جهان نیست استوار دریغ
اگر جهان جفاپیشه را وفا بودی
مرا جدا نفکندی ز غمگسار دریغ
محسن عرب
۷ آذر ۱۳۹۸ در ۰۹:۴۴سلام
برای ما هم تجربه وحشتناک و عجیبی بود. ما هم فقط می توانستیم با تلفن از دیگران خبر بگیریم و بفهمیم اوضاع چطور است؟
فکر می کردم شما اونور اوضاع تون بهتره
به امید روزهای بهتر برای همه