چند وقت پیش، عکس مراسمی که شرکت کرده بودم را برای یکی از دوستانم فرستادم. دوستم گفت “… دل ما رو با این عکسها آب میکنید”. از کردهام پشیمان و ناراحت شدم، از دوستم پوزش خواستم و دیگر عکسی نه برای او و نه هیچ دوست دیگری نفرستادم. دلیل این که آن عکس را برای دوستم فرستاده بودم این بود که تجربهام از شرکت در آن مراسم را برایش بازگو کنم و آموختههایم را با وی در میان بگذارم. ولی نتیجه چیز دیگری شد. از آن روز به بعد، این احتیاط به نوشتههای وبلاگ هم تعمیم داده شد. نمیدانم چرا. ولی میدانم وقتی حسام با کاری همراه نیست، از انجام آن کار خودداری میکنم؛ این بار هم به حسام گوش دادم.
حالا از همین جا از همهی شما دوستان شناس و ناشناس عزیزم، از صمیم قلب پوزش میخواهم اگر باعث شدم که احساس خوبی از خواندن مطالب وبلاگ پیدا نکنید.
بزرگا بزرگی دها بی کسم توئی یاوری بخش و یاری رسم
نیاوردم از خانه چیزی نخست تو دادی همه چیز من چیز توست
چو کردی چراغ مرا نور دار ز من باد مشعل کشان دور دار
….
بر آن دارم ای مصلحت خواه من که باشد سوی مصلحت راه من
رهی پیشم آور که فرجام کار تو خشنود باشی و من رستگار
ایمان
۲۱ آذر ۱۳۹۸ در ۱۱:۵۶سلام
ما چه گناهی کرده ایم که بابت حس بد دوست شما باید از تجربیات و دانش یک معلم محروم بشیم؟ به نظرم برای اون معدود دوستان دیگر نفرستید ولی اینجا برای کسانی که به اختیار و علاقه وارد می شوند دریغ نفرمایید.
کامران
۲۱ آذر ۱۳۹۸ در ۱۵:۴۱استاد گرامی جناب مهرداد
ایکاش باز هم تجارب شرکت در چنین مراسمهایی را با ما اشتراک میگذاشتید.
برای شخص من که بسیار انگیزشی و آموزنده بود.
ولی
۲۴ آذر ۱۳۹۸ در ۰۹:۳۱مهرداد عزیز
به خاطر بک بی نماز در مسجد رو نمیبندند
لطفا ما را از خواندن و دیدن تجربههایت محروم نکن.
درستتر میبود که دوستت از دیدن تجربیات شما انرژی بگیرد و از پیشرفت دوستش خوشحال شود.
ابوذر نوذری
۲۴ آذر ۱۳۹۸ در ۱۳:۲۹فدای بزرگواری و دل بزرگ تون مهندس عزیز
ولی در کل اگه اینجوری بخواید فکر کنید باید کلا اینترنت و تلویزیون و ماهواره و مجلات و … رو تعطیل کنید!!! چون ما هر چیزی که از اون طرف می بینیم دل مون آب میشه!!!