مصاحبه استخدامی

  • یوسف مهرداد

پیش‌گفتار:
از نگاه من، مصاحبه‌ی استخدامی کار بسیار دشواری است، هم برای مصاحبه‌شونده و هم برای مصاحبه‌کننده. دشوارترین بخش آن از نظر من، “قضاوت شدن” و “قضاوت کردن” است. مصاحبه‌ی نامناسب می‌تواند “فرصت” یک همکاری موفق بین متقاضی و تیم/شرکت را بسوزاند. برداشت من این است که هزینه و هزینه‌ی فرصت مصاحبه با هر متقاضی، اگر به پول تبدیل شود، مبلغ آن کم نخواهد بود.

تا جایی که می‌دانم منابع بسیاری وجود دارد که به شما می‌آموزد چگونه یک مصاحبه‌ی موفق داشته باشید. بخشی از این آموزش‌ها به مصاحبه‌کننده‌ها اختصاص دارد. و یکی از بخش‌های جالب آن، معرفی پرسش‌ها و تحلیل‌های پاسخ متقاضی است. نمونه‌های زیادی از این گونه پرسش‌ها را شنیده‌ام برای نمونه: “به کدام حیوان علاقه دارید و دلیل آن چیست؟” 🙂

یکی از تجربیات خوبم در این زمینه را در نوشته‌ی “خودشناسی: وادی حیرت” آورده‌ام که واقعا جالب و شگفت‌انگیز بود.

یکی از دوستان عزیزم (ایشان را حسن بنامیم) خاطره‌ای در این زمینه تعریف کرد که خیلی آموزنده بود. بماند که من آن قدر خندیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد. از ایشان اجازه گرفتم تا خاطره‌ی ایشان را با کمی تغییر تعریف کنم. مهم‌ترین عاملی که باعث شد از ایشان خواهش کنم اجازه دهند خاطره ایشان را بازگو کنم این بود که خودم بارها در دام‌ این گونه پرسش‌های مصاحبه افتاده‌ام و باعث شده برداشت‌های نادرستی از مصاحبه‌شونده‌ پیدا کنم.

خاطره- دوره‌ی آموزش فنون مصاحبه:
حسن جان می‌گفت در یک دوره‌ی آموزشی منابع انسانی شرکت کرده بودم که هدفش این بود که “چگونه مصاحبه‌ی استخدامی بهتری برگزار کنیم؟”. موقعی که به موضوع “پرسش‌های استخدامی” رسیدیم، یکی از شرکت‌کنندگان که از مدیران شرکت‌ها بود گفت: “استاد، ما تازگی‌ها یک سوال خیلی مهم پیدا کردیم که در شناخت مصاحبه‌شونده خیلی به ما کمک می‌کنه”. و بعد ادامه داد: “ما از مصاحبه‌شونده می‌پرسیم ورزش مورد علاقه‌ات چیه؟”. بعد با شور و شوق فراوان که انگار کشف مهمی کرده، ادامه داد: “اگه فرد جواب داد مثلا پینگ‌پونگ که یک ورزش انفرادی هست، می‌فهمیم که این فرد با کار تیمی راحت نیست و اگه جواب داد فوتبال یا هر ورزش گروهی دیگه، می‌فهمیم که این فرد برای کار تیمی ساخته شده”.

حسن می‌گفت من بر اساس کتاب‌هایی که خوانده بودم و تجربیات شخصی‌ام، همواره مخالف این‌گونه پرسش‌ها و به ویژه نتیجه‌گیری آنها بودم و از طرح این‌گونه پرسش‌ها در مصاحبه‌هایی که خودم حضور داشتم خودداری می‌کردم. در نتیجه منتظر بودم تا استاد دوره که فرد کارآزموده‌ای بود نظر این همکلاسی را رد کند و با آن مخالفت کند. در کمال ناباوری‌، استاد دوره صحبت ایشان را تایید کرد و در تکمیل آن گفت: “حرف‌تان کاملا درسته. ولی شما باید بدونید که بعد از این پرسش، پرسش دیگه‌ای هم باید بپرسید. مثلا اگه گفت من فوتبال رو دوست دارم، باید بپرسید که کدام تیم ملی رو بین تیم‌های ملی دنیا دوست دارید”. استاد با صلابت ادامه داد: “اگه گفت برزیل بدونید که عاشق خلاقیت و زیبا کار کردنه و عشق حمله است. اگه گفت آلمان بدونید که عاشق نظم و انضباطه و عاشق دفاعه.”

حسن جان می‌گفت من هاج و واج به گفتگوی استاد و هم‌شاگردها گوش می‌کردم! وای!
با خودم فکر کردم که اگه در مصاحبه‌ای شرکت کنم و از من همین پرسش‌ها را بپرسند، پاسخ من این خواهد بود:
– من ورزش رزمی کار می‌کنم و ورزش اصلی من هم کاراته است!
– از بین تیم‌های ملی فوتبال، آلمان رو از همه بیشتر دوست دارم!
در نتیجه تحلیل مصاحبه‌کننده از شخصیت من این خواهد بود: علاقه‌ای به کار تیمی ندارم (کاراته) و عاشق نظم و انضباط هستم و تفکر دفاعی دارم (تیم آلمان)! 🙂

تحلیل پاسخ‌های مصاحبه‌ی استخدامی:
تا اینجای داستان، موضوع نامتعارفی وجود نداشت. تفاوت دیدگاه افراد به ویژه در علوم انسانی موضوعی بدیهی و پذیرفته‌شده است! از این جای داستان بود که خنده‌های من شروع شد و نتوانستم جلوی قهقهه و اشک چشم‌هایم را بگیرم.

تحلیل کاراته:
حسن به صحبت‌هایش ادامه داد و تعریف کرد که چه شد کاراته‌کار شد.
وقتی کوچک بودم، اداره پدرم در تابستان کلاس‌های ورزشی داشت. تابستان یکی از سال‌ها، پدرم من را به بخش ورزش اداره برد و معلوم شد که اداره بابا دو دوره‌ی ورزشی برای تابستان دارد: فوتبال و کاراته. برای فوتبال باید بچه‌های کارمندان همراه والدین‌شان به اداره می‌آمدند، سوار مینی‌بوس می‌شدند و یک ساعت راه بین اداره و ورزشگاه را طی می‌کردند و …. سالن کاراته اما در زیرزمین ساختمان اداره بابا بود. پدرم تصمیم‌اش را گرفت و رو به من گفت: “نمی‌خواد بری فوتبال، راهش دوره، با مینی‌بوس هم باید بری، من هی باید نگرانت باشم، بیا برو کاراته که همین جا توی اداره است.” و این شد که من رفتم کاراته و آن را سال‌ها ادامه دادم و پیشرفت کردم و شد ورزش اول من!

من واقعا نمی‌توانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم! بگذریم که اندوهی هم تمام وجودم را فرا گرفته بود که چگونه یک پرسش ساده می‌تواند پاسخ‌های متفاوتی داشته باشد و چگونه به سادگی برای تحلیل آن فرمول‌های ساده می‌سازیم!

تحلیل تیم فوتبال آلمان:
حسن ادامه داد: و حالا داستان علاقه من به تیم فوتبال آلمان! مادرم عادت داشت برای من و برادرم تی‌شرت‌های یک مدل بخرد. مادرم نه به فوتبال علاقه‌ای داشت و نمی‌دانست پیراهن تیم ملی آلمان چه شکلی است. یک بار که رفته بود خرید، برای من و برادرم دو تا پیراهن ورزشی یک شکل و از دید خودش خیلی خوشگل خرید! بله درست حدس زدید، پیراهن تیم ملی آلمان! پوشیدن آن پیراهن و اتفاقات بعدی آن در دوران کودکی باعث شد که من به تیم فوتبال آلمان علاقه‌مند بشوم. اکثر بازیکنانی که می‌شناسم آلمانی هستند و …!

من کماکان داشتم می‌خندیدم! دیگر به جایی رسید که بدنم از شدت خنده درد گرفته بود!

پس‌گفتار:
امیدوارم فرصت همکاری موفق افراد با شرکت‌ها/تیم‌ها با “الگوسازی” پرسش‌ها و “ساده‌سازی” پاسخ‌های مصاحبه‌های استخدامی از دست نرود!
امیدوارم یادم بماند که حسن‌هایی هستند که ورزش مورد علاقه‌شان، ورزش انفرادی است ولی استاد کار تیمی‌اند و با این که عاشق تیم آلمان هستند ولی مانند یک برزیلی زیبا بازی می‌کنند!

گزیده:

I had a job interview at an insurance company once and the lady said ‘Where do you see yourself in five years?’ and I said ‘Celebrating the fifth year anniversary of you asking me this question. 🙂 Mitch Hedberg

https://bibalan.com/?p=3218
یوسف مهرداد

یوسف مهرداد


کانال تلگرام

نظرات (2)

wave
  • نیکفر

    ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ در ۱۳:۴۶

    به نظرم علاوه بر داستان پند آموز،جالب و خنده دار قلم شما قابل تحسین است.

    پاسخ
    • یوسف مهرداد

      ۱۳ اسفند ۱۳۹۹ در ۲۰:۵۴

      سپاسگزارم نیکفر جان.

      پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید