صبح از خواب بیدار شدهام و آماده شدهام که یک روز تعطیل را بعد از چند هفتهی شلوغ دانشگاهی و چند روز بیماری شروع کنم. فکر و جسمام به این استراحت یک روزه نیاز داشت. سری به پیامهای دوستانم در شبکههای اجتماعی میزنم. با خواندن این پیام یک روز عالی رو شروع میکنم و همهی آن خستگیهای ذهنی و جسمیام در چشم بر همزدنی مرا تنها میگذارند و ناامید از من به سراغ میزبان بهتری میروند! چون جایی برای خود پیش من پیدا نمیکنند! مهمان دیگری جایشان را گرفت!
«چند روز پیش یک نفر به من گفت دو تا بچه دارم که گشنه موندن یه غذایی بگیر من ببرم خونه بهشون بدم بخورن. من رفتم همون سوپری نزدیک گفتم چی بخرم گفت تخم مرغ و نون. ۱۵ تا تخم مرغ و دو بسته چهار تایی نون لواش و دو تا روغن کوچیک گرفتم شد ۲۴۰ هزار تومن! یک لحظه با خودم گفتم یعنی یک خانوار سه نفره در طول روز برای سه وعده نون و تخم مرغ باید ۳۰۰ هزار تومن هزینه کنه و در ماه ۹ میلیون تومن فقط پول غذای حداقلی؟! میانگین دریافتی کارمندای دولت و بازنشسته ها و نظامی ها چقدره؟»
به برادرها و خواهرها و همسایهها و دوستانم فکر میکنم. به دوست تازهدامادی که دیروز از فشار فکری راهی بیمارستان شده فکر میکنم. کاری از دستام بر نمیآد جز امید به روزهای خوش، آن هم اگر امیدی باقی مانده باشد!