اولین نوشته وبلاگ در سال جدید، حکایتهای آموزندهای است که دوست خوب و استاد ارجمند، جناب آقای مهندس قمصری برایم ارسال کردهاند.
حکایت ۱:
شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود، یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل برای هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد، زیرا آن دو را به عنوان دو نمونه از مسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود.
حکایت ۲:
در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن میدانست.
نتیجهگیری:
هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمیتوانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «میتوانید» انجام دهید.
گزیده:
بخش نتیجهگیری را بازخوانی کنید.
خرزو
۱۸ فروردین ۱۳۸۸ در ۰۰:۰۰سلام
من هم یه تجربه در این زمینه دارم
استادمون یه تمرین داد و یه راهنمایی هم برای یک قسمت سخت گفت اما من نشنیده بودم واسه همین کلی روش فکر کردم و بلاخره حلش کردم
اما وقتی استادم دید شاخش در اومد چون من به روشی مسئله رو حل کردم که استاد فکر نمیکرد شدنی باشه . روشی بسیار کارامدتر و بهینه تر!!!